شهریورماه1389 ماه اول بارداری
ماه خیلی خیلی شیرین و البته گیج کننده !. باورم نمیشد یه کوچولوی ناز توی دلم باشه و من عاملی واسه پرورش بدن ظریف و فسقلیش باشم20روز اول تقریبا خبرنداشتم که باردارم. اما 10روز بعدش ...! لذت بخش ترین لحظه زندگیم رو با تمام وجود احساس کردم... هم واسه همسر گلم و هم خودم!!! اما زود گذشت و وارد ماه دوم شدم. اون ده روز هم سرماخوردگی شدیدی گرفتم،اونم آخر تابستون و اول پاییز! وقتی جواب آزمایشو گرفتم و مثبت بود،اون موقع شب آخری بود که مامان و زهره و حسین و بابا در شمال بودن و قرار بود صبح روز بعد به سمت مشهد حرکت کنند. د...
نویسنده :
زهرا
13:42