مطهره مامانمطهره مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مطهره توت فرنگی مامانی و بابایی

شهریورماه1389 ماه اول بارداری

ماه خیلی خیلی شیرین و البته گیج کننده !. باورم نمیشد یه کوچولوی ناز توی دلم باشه و من عاملی واسه پرورش بدن ظریف و فسقلیش باشم20روز اول تقریبا خبرنداشتم که باردارم. اما 10روز بعدش ...! لذت بخش ترین لحظه زندگیم رو با تمام وجود احساس کردم... هم واسه همسر گلم و هم خودم!!!  اما زود گذشت و وارد ماه دوم شدم. اون ده روز هم سرماخوردگی شدیدی گرفتم،اونم آخر تابستون و اول پاییز! وقتی جواب آزمایشو گرفتم و مثبت بود،اون موقع شب آخری بود که مامان و زهره و حسین و بابا در شمال بودن و قرار بود صبح روز بعد به سمت مشهد حرکت کنند. د...
17 ارديبهشت 1390

ورود شما گل مگولی به وجودم

بعد از ازدواجم بگم! اومدن شما نوگل باغ زندگیی من و بابا! پیشاپیش ورودت به دنیا مبارک فرشته کوچک من خداوندا به درگاهت به سجده می افتم و تورا بخاطر همه نعمتهایت شکر می گویم خدایا بار دیگر از تو می خواهم من و دخترکم را در پناه خود حفظ کنی آمین.! واسه سلامتی تو دلبندم تصمیم به رژیم دارویی گرفتم. اسفند 88یک چکاپ کامل دادم و خوشبختانه موردی نبود، بلافاصله زیر نظر مرکز بهداشت شروع به مصرف داروی فولیک اسید کردم و بعدش هم کارهای دندون و دندون پزشکی!5تا دندون پرکردم! سه چهار تای دیگه موند که کلاسام شروع شد و نتونستم ادامه بدم. تقری...
17 ارديبهشت 1390

بیوگرافی مختصر از من و علی

من و همسرم در تاریخ 8/5/87 در حرم حضرت رضا در مشهد ودر روزهای گرم تابستون ودر جوار امام هشتم به عقد دائم در اومدیم. اسم همسرم علی هستش! جفتمون توی خونواده متوسط و مذهبی بزرگ شدیم. همسرم کارشناسی مدیریت بازرگانی داره و اینجانب دیپلم(کامپیوتر-گرافیک)هستم.تازگی هم علی عزیزم مشغول تحصیل کارشناسی ارشد در رشته مدیریت دولتی هست. حدود یکسالی با همه شیرینی ها و سختی هاش (نمینویسم تلخی چون واقعا دور از انصاف و معرفته) تو عقد بودیم و درست در تاریخ عقد حرممون یعنی8/5/1388ازدواج  کردیم! بازهم توی یه روز داغ تابستونی البته با ...
17 ارديبهشت 1390

اولین خاطرات من در وبلاگ توت فرنگی مامان

سلام مامانم. هیچ می دونی مامانی چقدر شما رو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم خاطرات شما ناناز نازمو در این وبلاگ بنویسم! شاید به امید روزی که دوتایی باهم این مطالب رو بخونیم و لذت ببریم پس با نام خداوند یکتا و بی همتا آغاز میکنم دفتر زندگی دوست داشتنی ترین موجود روی زمین را   ...
17 ارديبهشت 1390

اسفندماه 1389 ماه هفتم بارداری

من عاشق این ماه به بعدم.مخصوصا از بیستم ماه به اونور!چون بوی تازگی و طراوت و شکفتن میده. همه در تکاپوی آغاز سال جدیدند. همه چیز نو و تازه میشه! ششم اسفند شما نازگل من تازه رفتی تو28هفته! چقدر خوشحالم که این روزها که نزدیک بهاره و روزها کوتاهه زود میگذره و مامان به لحظه وصال نزدیک میشه! دلم میخواد زودتراون روی ماه و ظریف دخترونتو ببینم. فکر کنم خوب ظریف مریف باشی پرنسس مامان!!!!!!!!! هشتم اسفند ماه توی یه روز برفی و نسبتا سرد اواخر زمستون یه اتفاق تازه دیگه هم افتاد.   جاری خاله فاطمه زایمان کرد. خیلی غیر منتظره. واسه زایمانش مصیبت کشید.از طرفی عدم آگاهی خودش از مراحل زایما...
17 ارديبهشت 1390