مطهره مامانمطهره مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مطهره توت فرنگی مامانی و بابایی

اردیبهشت ماه1390 ماه نهم و آخر بارداری

1390/3/4 16:12
نویسنده : زهرا
1,060 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

این روزها من و بابایی داریم تو آسمونها حرکت میکنیم.فرشته

دیگه چیزی نمونده مامان جان.بغل

الان که دارم این مطالبو واست مینویسم زیاد زیادش حدود14روز دیگه مونده تا فرشته کوچولو و هدیه آسمونمو تو ی

آغوش بگیرم.بغلمژه

وای باورم نمیشه!!!سوال

انتظار داره به پایان میرسه و من فقط دوهفته دیگه از دوران پرفراز و نشیب بارداریم باقی مونده!!!قلب

دارم مادر میشم.خجالت

مادری به معنای واقعی!!!!!بغل

خدایای مهربونم خودت کمکم کن!!!فرشته

همونطور که تا الان یار و یاورم و از همه بهم نزدیکتر بودی.لبخند

 

خداجون دوست دارم دوست دارم دوست دارم............................................................قلبقلبقلب

 اول این ماه نی نی دختر دایی اکرم به دنیا اومد.هورا

پسملی کوچولو و سفید مثل دایی!تشویق

مامان جون روضه ماهانه داشتن و واسه حاضرین سفره انداختن و آش رشته باحالی رو

توی هوای بارونی بهار نوش جان کردیم.زبان

جات خالی مامان جونم!!!!بغل

اونجا نی نی اکرمو که حدودا 10روزه بود دیدم و یاد شما افتادم.ماچ

وای چه دیر میگذره این روزهای آخر!گریه

 

عمو رضا لطف کرد و چون بابایی سرکاربود مارو رسوند خونه مامانی!خنثی

آخرای این ماه هم یه پنج شنبه که جلسه خونوادگیمون بود،اکرم پسرشو عقیقه کرد و

قیمه داد خونه دایی رضا.

اونجا که بودیم همه از شما گل دخترم سوال کردن که پس کی میاد و .................

منم به همه میگفتم یه هفته دیگه!نیشخند

آخه به هوای اول خرداد بودم.ابرو

اما چند روز پیش که نوبت دکترم بود دقیقا مثل حساب خودم گفت از یک خرداد باید منتظر

باشی،امکانش هست که تا شش خرداد هم نیاد!!!!!تعجب

اونروز با مامان فرشته رفته بودم مطب وقتی این حرفو از دهان خانوم دکتر شنیدیم

جفتمون کف کردیم اساسی!یول

29 اردیبهشت مامان و بابا جون بالاخره بعد چندسال دست به کار شدن و خونه رو واسه

ساخت تخلیه کردن.چشمک

چندروزی دنبال خونه بودن اما کو خونه اونم رهن!!!!!

آخرش رفتن خونه ادیب نژاد مامان یکتا و مادر خانوم هادی عموعلی!خنثی

خونه نقلی که همش یاد سوییت های شمال می افتی!

 

اما موقته دیگه!نهایت یک سال!عینک

باباجون میخواد کل خونه رو بکوبه و سه طبقه بزنه!

یه دونشم واسه دایی حسین و زندایی زهره انشاءالله!!!فرشته

دعا میکنم زودتر برن سر خونه زندگیشون و مستقل بشن!

آخه دوران عقد واقعا دوران عذابه مخصوصا واسه زن!قلب

خلاصه جمعه بابابایی رفتیم واسه کمک و اسباب کشی!

یه نکته جالب اینه که خونشون به هیچ عنوان آنتن نمیده!اینم یه مدله دیگه!قهقهه

به خاطر این اوضاع و کمی جا میخوام بعد زایمانم کمتر اونجا بمونم،چون واقعا اذیت میشه

مامانی!لبخند

شاید سه روز بمونم!

روزهارو دارم به عشق رسیدن و دیدن تو میگذرونم مهربونم!قلب

مامانو زیاد منتظر نذار!!!خجالت

چشم انتظارتم دخترکم،ملوسکم ماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان عسل
17 اردیبهشت 90 14:57
ممنون عزیزم.واسم دعاکن.فقط12روز دیگه باقیه.روی دخترماهتوببوس

حسین خواجوی پور
27 اردیبهشت 90 16:54
وای چی میگی ... تورو خدا؟ جان ما؟ ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چی میگگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نه باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا