بهمن ماه1389 ماه ششم بارداری

تو این ماه اتفاق زیاد نبود

فقط مامان بود که چشم انتظار بهترین هدیه آسمونیش بود.بابایی داشت کم کم حجم کارهاشو کم

میکرد تا به فکر کار جدید باشه!

هنوز شما کوچولویی و فقط23هفته داری در روز 1بهمن89.22 هفته دیروز تموم شد.

12بهمن دهه فجر شروعش.پنج شنبه شب خونه خاله فاطمه جلسه ماهانه بود که اونجا هم بادخترخاله ها کلی درباره ی شما مامانی خودم گفتگو کردیم.

عصرهمون روز خونه مامان روضه ماهانه داشتند که بعد روضه چون مامان تازگی غده پاشونو عمل

سرپایی کرده و بخیه داشتند خونه رو بادخترها از جمله دخترخاله های مامان که از کاشمر اومده بودن،

تمیز و مرتب کردیم و رفتیم خونه مهدیه اینا!

شام استامبولی از رستوران سفارش داده بودن وهمراه اسفناج که به من یکی خیلی چسبید و البته نوش جان دخمل گلم.

خلاصه اونشب هم گذشت و مامان فرشته بعد از چند روز رفت و آمد به مطب پزشک و آب آوردن زیر بخیه ها بالاخره دکتر واسشون کشیدوراحت شدند.

راستی اسم مامان جون واسه حج در اومده البته بدون باباجون که قرار بر فروردین بود که افتاد عقب و مامان واسه 15روز بعد زایمان من بلیت گرفتن واسه پرواز.

روز بعد که از خونه خاله اومدیم و جمعه هم بود سرمای سختی خوردم که فکر میکنم سومین سرماخوردگی توی حاملگیم بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

که مصادف با 24 و اول25هفتگیمه!

امسال برخلاف سال های گذشته نتونستم صبح با بچه های فامیل و دوستا به پیاده روی حرم برم.

 واسه شما نازنازم که باسرماخوردگی من دچار خدای ناکرده اتفاقی نشی.واقعا روز سردی از روزهای چله زمستون بود. 

انشاءالله سال دیگه ما دوتا باهم دیگه میریم پیش امام رضا واسه شهادت مظلومانه ایشون.

تولد مهدیه جون هم تو این ماهه و20بهمن که جات خالی خالی بود واسه من نفس مامان و خیلی

خوش گذشت و البته سال دیگه با وجود شما ایشالله بهتر از اینم میشه واسه همه به خصوص من و بابایی علی!

راهپیمایی 22 بهمن رو هم برخلاف سال های دیگه شرکت نکردم بازم واسه سلامتی دردونه خودم.

25بهمن وقت دکتر داشتم که ایشون واسم سونو تعیین جنسیت نوشت واسه تاریخ 15اسفند1389.